¤ نامه هايي به حجم بزرگ و نه سفيد ¤

نامه هایم را برایت ميفرستم.. نامه هایی از این سوی سرما...در دل كوهاي زاگرس ... این نامه ها هرچه که هستند سهم من اند از تو در این سوی تنهایی و تاریکی... (كپي برداري فقط با ذكر منبع: ورنه پيگرد در دادگاه الهي دارد)..¥¥¥¥¥¥

¤ نامه اي براي روز ولنتاین( از سري نامه هايم به حجمي بزرگ و نه سفيد) ¤ _famey_ و " تو " نيستي تا هميشه و تنهايي مرا سخت در اغوش خود ميفشارد لحظه اي از دستش فرار كردم رفتم بيرون هوا خوري ديدم همه براي معشوقشان كادوي " روز عشاق " ميخرند، من هم كه كسي را ندارم برايش چيزي بخرم گفتم برايت نامه اي بنويسم، يادم هست كه گفته بودي براي "ولنتاين" گلهاي رز برايت بياورم ولي بعد از رفتنت گلهاي رز باغچه ديگرگل نميدهند.. و من مثل پرنده اي ره گم كرده به دام غمها افتاده ام دراتاقي كه کف آن می لرزند.. ميدانم كه تو نامه هاي به حجم سفيدم را هرگز نخواندي و شعرهاي من داستان همان پرنده اي شده که پرواز را دوست داشت ولي بالي نداشت ... زيادي هم نگرانم نباش كه جايت اصلا خالي نيست اندوه رفتنت انقدر زياد هست كه جايي براي تو و ته سيگاريهايي كه مدام دود مي كنم نمانده است است.. حتي زير سيگاري هم از غصه ديدنت پر شده و من مجبورم سيگارهايم را روي دفتر خاطرتم خاموش كنم.. دلواپس خانه سوت وكورم هم نباش كه چيزي براي از دست دادن هم ندارم، وقت رفتن همه چيز را باخودت برده اي.. اميدهايم.. ارزوهايم.. شوق زنده مانم.. تو حتي تمام خاطرات شيرنمان را از مغزم ربوده اي و انچه كه من از تو به ياد دارم اخرين نگاه توست... آن هنگام که کف دست راستت را به شیشه اتوبوس چسپاندی و رفتی… آن لحظه باورم شد، من برای ابد اهل همان خانه های سنگی آن سرزمین دور باقی خواهم ماند، که تو سالها پیش به تصویرشان کشیده بودی… تو نیز برای همیشه سپیده دمی خواهی بود که روزی اتوبوسی ترا با خود از این شهر برد… famey-solimany
نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1390برچسب:روز ولنتاین,ساعت 12:17 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |


Power By: LoxBlog.Com